شیپور جنگ که در آخرین روز از شهریورماه سال 1359 نواخته شد، انسان های غیور و آزادهی بسیاری از گوشه و کنار کشور راهی جبهه های غرب و جنوب کشور شدند تا خاک اشغال شده وطن را باز پس گیرند. عرصهی مقدسِ دفاع از میهن، زن و مرد و پیر و جوان نمی شناخت و حضور هر انسان غیرتمندی؛ فارغ از هر گرایش دینی، فرهنگی و سیاسی را پذیرا بود . در این میان حضور نوجوانان کم سن و سال در جبهه های جنگ که اغلب دور از چشم نگران خانواده و با دستکاری شناسنامه، خود را به فضای پر التهاب جنگ می رساندند، اتفاقات جالب و خاطره انگیزی را در آن ایام رقم می زد که شنیدن آن، هنوز و از پس سال ها روایت مکرر، همچنان شنیدنی و درس آموز است. آقای محمد جواد زرندی فیزیوتراپیست و کارشناس مسئول بخش فیزیوتراپی بیمارستان قائم (عج)، یکی از همان نوجوانان رزمندهی دوران دفاع مقدس است که در سن 14 سالگی و با بزرگ کردن سن شناسنامه ای خود موفق به کسب مجوز برای حضور در جبهه می شود و پا به پای سایر دوستان همرزم خود، به دفاع از خاک میهن می پردازد. پایگاه خبری وبدا، به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس، گفتگویی با این رزمنده نوجوان جبهه های هشت سال جنگ تحمیلی داشته است که شرح آن را در ادامه می خوانید:
وب دا: ضمن سپاس از حضور شما در این گفتگو، بفرمایید که چه چیزی سبب تمایل و اشتیاق شما جهت اعزام به جبهه شد؟
در ابتدای سخن، عرض تسلیت دارم به مناسبت شهادت علامه سید حسن نصرالله، رهبر حزب الله لبنان... بنده سه برادر داشتم که از من بزرگتر بودند و آن زمان هر سه نفر در جبهه حضور داشتند. آنها حتی پس از مجروحیت هم دوباره به جبهه باز گشتند و این شوق و تمایل من را برای حضور در فضای جبهه دو چندان می کرد. بر همین اساس مقدمات اعزام به دوره آموزشی را انجام دادم و چون 14 ساله بودم و در آن زمان سن قانونی اعزام به جبهه 18 سال بود، کپی شناسنامه ام را ( با وسیله ای که آن زمان استفاده می شد)، 4 سال بزرگتر کردم و سپس کپی را به پایگاه بسیج مسجد فقیه سبزواری کوی طلاب ارائه کردم و نزد مادر مرحومم رفتم که اجازه ایشان را برای اعزام بگیرم.
وب دا: آیا خانواده به حضور شما در جبهه رضایت دادند؟
دقیقا به یاد دارم، روز شنبه دوم مهرماه سال 1362 ساعت 7 صبح بود، خدمت مادر مرحومم رسیدم و در حالی که روی دو زانو روبروی او نشستم گفتم، مادر جان اگر شما اجازه دهید، برای اعزام به جبهه می روم و در صورتی که موافق نباشید به مدرسه می روم.
با توجه به اینکه من فرزند چهارم خانواده بودم و سه برادر بزرگترم در جبهه حضور داشتند و از طرفی سن بسیار کمی داشتم، موافقت کردن برای مادرم تا حدی سخت بود، ایشان به من گفت: سن و سالت مناسب اعزام نیست، در آنجا چه کاری از دست تو بر می آید؟ گفتم رفتن من به جبهه مهم نیست، مهم وظیفه ای است که بر گردنم است، در این لحظه کیفی که همراهم بود را از دوشم برداشتم و در کنارم قرار دادم و گفتم انتخاب با شما است، اگر اجازه ندهید این را بدانید که در دنیای آخرت جوابگوی حضرت زهرا (س) باید باشید، همین پاسخ باعث شد مادرم مجاب شوند که رضایت حضور من در جبهه را اعلام کنند. در آن زمان اقدام برای اعزام به جبهه از روی آگاهی و کمک به رزمندگان و کشورم بود و تحت هیچ گونه ناپختگی و تصمیم غیرمنطقی نداشتم.
در زمانی که اعزام شدم، علیرغم اینکه دوره آموزشی را طی کرده بودم، مجددا از سوی پادگانی که مرکز اعزام بسیج و داووطلبان اعزام جنگ بود ( و اکنون یکی از پادگان های سپاه است که در انتهای بلوار نخریسی واقع شده)، از سایرین جدا شدم و با توجه به سن کم و قامت کوچک، با این هدف که قد بلندتر به نظر برسم، در قسمت پاشنه پوتینی که پوشیده بودم چند تکه پارچه قرار دادم تا برای اعزام مشکلی پیش نیاید. یک ماه دوره آموزشی را سپری کردم و سپس به جبهه اعزام شدم و تا پایان جنگ به لطف و توفیق خداوند حدود 7 بار در جبهه حضور داشتم. این اعزام های مجدد و ترخیص ها به علت این بود که از تحصیلم عقب نمانم. من در واحد مخابرات تیپ یک امام رضا(ع) که سردار قالیباف و سردار قاآنی فرماندهی آن را به عهده داشتند خدمت کردم و پس از آن مدتی در لشکر ویژه شهدا که بعد از شهادت شهید کاوه بود خدمت داشتم، اما در دوران خدمت در جبهه بیشتر بیسیم چی گردان و نیز دیده بان لشکر بیست و یک امام رضا(ع) بودم.
وب دا: خاطره ای هم از آن زمان به یاد دارید؟
خاطرات زمان جنگ بسیار زیاد و متعدد است و هر کدام نکته خاص خود را دارند. اما خاطره ای که نسبت به بقیه خاطره هایم برای من ملموس تر بوده مربوط به عملیات والفجر 8 است. در آن زمان چند عملیات قبل از عملیات والفجر 8 انجام شده بود که خیلی موفقیت آمیز نبودند، اما این عملیات خوشبختانه نتایج خوب و مشخصی را برای کشورمان در برداشت. به یاد دارم که در این عملیات یکی از همرزمانم ( که اهل اصفهان بود) مجروح شد، رفتم بالای سرش و به او گفتم حالت چطور است؟ با همان لهجه شیرین اصفهانی گفت: الهی قربون غیرتت برم زهرا جان، که از غیرت مادر و پدرت بیشتر است. چون هر عملیاتی که در زمان جنگ انجام می دادیم با نام مبارک حضرت زهرا(س) موفقیت های چشمگیری را در پی داشت. این همرزم من بعد از اینکه بهبود یافت به او گفتم چه پاسخی به من داده گفت اصلا یادم نمی آید که من این حرف را زدم. وی بعدها به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همچنین در عملیات کربلای 4 و 5، ما در منطقه ای که بودیم به صورت مرتب با خمپاره تحت رصد رژیم بعثی عراق بود. من برای یک لحظه بیرون سنگر نشسته بودم، و با شنیدن صدای خمپاره خیز برداشتم تا وارد سنگر شوم اما ناگهان ترکش خمپاره به ناحیه سر من اصابت کرد و به زمین افتادم در آن لحظه در فضا گرد و خاک شدیدی ایجاد شد و برای لحظاتی احساس کردم، گردنم خیس شده و فکر کردم من شهید شدم، چون دستم را به گردنم کشیدم و به خون زیادی آغشته شد بود. با اصابت خمپاره در این ناحیه دچاره خونریزی شدیدی شدم. در این لحظه احساس سنگینی خاصی بر پشتم کردم و متوجه شدم که یکی از کیسه های شن کنار سنگر بر پشتم افتاده است و باعث جراحتم شد.
در آن دوران همرزمان ما با ایثارگری های خود به سایر دوستان در جبهه کمک می کردند و یکی از خاطراتی که مربوط به ایثارگیری همرزمانم بود این است که، ما در پادگانی حضور داشتیم و محل سرویس های بهداشتی با منبع آب بیش از 500 متر فاصله داشت. یکی از همرزمانم که اهل شهرجاجرم بود و به شهادت رسید، نیمه شبی از خواب بیدار شدم او نیز بیدار بود تصور کردم برای نماز شب آماده می شود، بنابراین با خودم گفتم دنبال او بروم ببینم کجا می رود، دیدم از تانکرهای منبع آب که بین محوطه ای شبیه خاک ریز قرار داشتند که ترکش به آنها نخورده بود، وسیله سرویس بهداشتی را پر از آب می کرد و برای چهار سرویس بهداشتی می برد و آنجا را می شست و دو مرتبه آنها را آب می کرد تا رزمندگان که برای نماز شب بیدار می شوند برای تهیه آب اذیت نشوند.
وب دا: مشارکت مردم در فضای جنگ چطور بود؟
در آن زمان همه اقشار مردم از زن و مرد، برای میهن خود هر کمکی که از آنها ساخته بود دریغ نمی کردند. یکی از این خدمات مربوط به واحد تعاون آن دوره بود. سال 1362 قبل از عملیات خیبر در واحد تعاون بسیج و سپاه، بانوانی همکاری می کردند و با مراجعه به منازل به مشکلات معیشتی مردم رسیدگی می کردند و زمانی که به منزل ما آمدند به مرحوم مادرم گفته بودند ما از تعاون سپاه امدیم چنانچه کمکی و یا چیزی نیازی دارید انجام دهیم. مادرمرحومم اشاره کردند، که درست است که 4 فرزندم در جبهه حضور دارند و من یک مادر تنها هستم ولی اگر کاری در جهت کمک به رزمندگان است بگویید، من انجام می دهم و حاضر هستم به شما که از تعاون آمدید کمک کنم در حال حاضر رزمندگان به کمک و یاری ما نیاز دارند.
وب دا: و سخن پایانی...
امیدوارم نسل فعلی و آینده بتوانند قدردان زحمات رزمندگانی جنگ، باشند چرا که در حال حاضر توجه به مسائل مادی و دنیایی مردم بسیار زیاد شده است.