اینجا همه چیز برای حضور کودکان آماده است؛ از میز و صندلی های رنگارنگ تا دفتر نقاشی و رنگ آمیزی، مدادهای رنگی، استند کارتونی عکاسی، عروسک ها، تابلوهای روی دیوار و ...؛ می شود گفت چیزی از یک مهد کودک کم ندارد اما مهد کودک نیست؛ کودکان اینجا به جای مربی مهد، توسط یک پزشک متخصص اطفال، میزبانی می شوند و در عین حال اشتیاقشان برای حضور در این مطب، کمتر از مهد کودک نیست بلکه برایش لحظه شماری هم می کنند. دکتر عزت خداشناس، متخصص خوش ذوق اطفال، باالگوگیری از خاطره شیرینی که پزشک خانواده در کودکی برایش رقم زد، تلاش دارد میزبانی خاطرهانگیزی از کودکان داشته و آن ها را با پزشک آشتی دهد. حاصل گفتگوی مفصل ما با این عضو موفق هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد را در ادامه می خوانید.
تمرین معلمی از کودکی
آخرین روز پاییز 55 بود که به عنوان اولین فرزند خانواده متولد شد و با توجه به کارمند بودن والدین، شد مادر دوم چهار فرزند بعدی؛ «از همان ابتدا به درس خواندن شهره بودم و همیشه شاگرد اول؛ در عین حال آموزش دادن را هم دوست داشتم و باتوجه به غیبت والدین، همزمان هم درس های خودم را می خواندم، هم به دروس و تکالیف بچه ها رسیدگی می کردم. فاصله سنی کمی با خواهر و برادرهایم داشتم و چون بیشتر زمانمان با هم سپری می شد، مرا الگوی خود قرار می دادند به همین خاطر حواسم جمع بود که الگو یا مادر دوم خوبی باشم».
مهمترین شکلات عمرم
با اینکه عاشق معلمی و تدریس بود، در ادامه مسیر اتفاقی به ظاهر ساده اما ارزشمند او را به پزشکی هم علاقمند کرد؛ «یک روز که والدین به علت تب شدید مرا نزد پزشک خانوادگی مان برده بودند، آنقدر بدنم گرم بود که به محض گذاشتن گوشی معاینه، لرزیدم و شوکه شدم. پزشک که متوجه این ترس و بهتم شده بود، شکلاتی به من داد که هنوز طعم دلچسبش زیر زبانم هست و شکلات هایی که خودمان می خریدیم هرگز آن طعم خاص را نداشت. این شد که از آن به بعد هم دوست داشتم مریض شوم تا برویم دکتر و شکلات بگیرم، هم به حرفه پزشکی علاقمند شدم.»
شما متخصص کودکان می شوی!
به دبیرستان که رسید، پزشکی، رشته ای پرآوازه بود و نهایت آرزوی دانش آموزان، او اما هنوز تصمیمش را نگرفته بود و چه بسا حتی بیشتر به مهندسی یا معلمی ریاضی فکر می کرد؛ با این حال ناخوداگاه همه اطرافیان از دبیران و همکلاسی ها تا همسر، او را به پزشکی سوق میدادند؛ به جز والدین که فقط او را به ادامه تحصیل تشویق می کردند و انتخاب را به خودش واگذار کرده بودند؛ «ریاضی را خیلی دوست داشتم هر وقت می خواستم استراحت کنم، ریاضی حل می کردم و انرژی می گرفتم؛ به حدی قوی بودم که معلم ها از مسائلی که حل می کردم تعجب می کردند و مسائلی را که چندان هم سخت نبود ولی خودشان نمیتوانستند حل کنند به من می دادند، به همین خاطر رشته دبیرستان را ریاضی انتخاب کردم. در این بین دبیر اجتماعی دوم دبیرستان، زنگ های تفریح تا مرا می دید می گفت در تو می بینم که خیلی پیشرفت کنی، حتما خوب درس بخوان و یک رشته خوب انتخاب کن. دبیر عربی مان هم می گفت تودر رشته ریاضی نمی مانی و متخصص کودکان می شوی! روی همین اعتقادش بود که موقع حضور و غیاب مرا دکتر عزت خداشناس صدا می زد! من ولی با خودم می گفتم از رشته ریاضی که کسی نمیتواند پزشک شود!».
تغییر مسیر در آخرین روزها/ نشان دادم ازدواج مانع پیشرفت خانم ها نیست
گذشته از همه این ها، آخرین و مهمترین عامل تعیین کننده در تصمیم و انتخابش، همسر بود؛ آن هم در شرایطی که همه فکر می کردند ازدواج، مانع ادامه تحصیل و پیشرفت خانم هاست؛ «سال 72 که دوم دبیرستان با معدل 20 تمام شد، ازدواج کردم اما به شرط امکان ادامه تحصیل؛ در واقع هم ما هم خواستگارم شرطمان این بود. بنابراین باتوجه به اینکه مدرسه در صورت آگاهی از ازدواجم، مانع ادامه تحصیل می شد، تازمان دیپلم ازدواج را ثبت نکردیم و هیچ کس حتی دوستانم مطلع نشدند؛ از بس سرم توی درس بود، فکرش را هم نمی کردند به این زودی ازدواج کنم، همیشه می گفتند تو پزشکی ات را که گرفتی، بعد شاید یادت بیاید ازدواج هم لازم است. اقوام هم متعجب بودند چون ازدواج پیش از دانشگاه بینشان مرسوم نبود و ازدواج را برابر با پایان تحصیلات می دانستند، می گفتند امید داشتیم پزشک شوی ولی حالا دیپلم هم بعید است بگیری. در حالی که به نظر خودم، ازدواج به پیشرفتم خیلی کمک کرد و در واقعیت هم با ادامه تحصیلم تا بالاترین مقطع، این موضوع ثابت شد؛ همسرم از همان ابتدا مدام برایم کتب درسی و کنکور هدیه می گرفت، برایم برنامه ریزی می کرد، شب های امتحان همراهم بیدار می ماند و کاملا حس می کردم که با او دارم به هدفم نزدیک می شوم. همسرم که آن زمان 25 ساله و دانشجوی رشته تربیت بدنی دانشگاه تهران بود برای انتخاب رشته هم مشورت خوبی داد؛ نهایتا به این نتیجه رسیدم که پزشکی برای خانم ها رشته مفیدتر و مناسبتری است و سال چهارم دبیرستان وارد رشته تجربی شدم».
ورود به علوم پزشکی مشهد با رتبه دو رقمی
ایام کنکور همزمان بود با روزهای منتهی به مراسم عروسی و تشکیل زندگی که طبعا مسئولیت و مشغله ها را بیشتر میکرد، به همین خاطر با وجود همه گرفتاری ها تمام همتش را صرف کرد تا همان سال 74 قبول شود؛ «خود را مقید کرده بودم حتما آن سال قبول شوم؛ بیشتر از خوابم می زدم و همراه همسرم برنامه ریزی داشتم تا عقب نمانم. درست است که بعد از ازدواج، روابط و رفت و آمدها بیشتر شد اما همیشه در کیفم کتاب داشتم حتی در مهمانی ها، زمانی را در جمع بودم و زمانی را به مطالعه اختصاص می دادم؛ خانواده همسرم شرایطم را درک می کردند و توقع خاصی نداشتند، خانواده خودم هم نگران بودند که نکند به خاطر ازدواج، نتوانم قبول شوم. با اینکه همه تلاشم را کرده بودم ولی چون رقابت زیاد بود و ظرفیت، کم، امید چندانی به قبولی نداشتم؛ دانشگاه آزاد هم شرکت کردم که نتایجش یکی دوماه زودتر از دولتی آمد و پزشکی مشهد قبول شده بودم اما آن زمان یعنی حدود سی سال پیش هفت میلیون هزینه داشت که برایمان سنگین بود؛ در عین حال خانواده همسرم نیز حمایت کردند و داشتم راهی دانشگاه آزاد می شدم که نتایج دولتی اعلام شد و قسمت این بود که با رتبه 59 وارد دانشگاه علوم پزشکی مشهد شوم».
روی خط الف/ مادرشدن در سخت ترین شرایط
به این ترتیب با اینکه مراسم یک سال به تأخیر افتاد اما پس از آن دور جدیدی از چالش ها شروع شد؛ از سکونت در شهری غریب تا تولد فرزند همزمان با امتحانات و شب بیداری ها و...؛ اما هیچکدام باعث نشد معدل این دانشجوی موفق از الف پایین بیاید؛ «همسرم همزمان با قبولی من در دانشگاه، کارشناسی ارشد را تمام کرد و قاعدتا باید برای خدمت سربازی در دانشگاه مشهد مشغول کار می شد اما مشکلی پیش آمد و ناچار شد این دوره را در دانشگاه اراک بگذراند، به همین دلیل من هم از مهرماه 75 که ترم سه عمومی بودم، همراهش به اراک رفتم و در واقع زندگی مشترکمان آنجا آغاز شد که مشکلات خودش را داشت؛ سعی می کردم تا می شود مشغول درس و دانشگاه باشم که تنهایی و غریبی اذیتم نکند. به لطف خدا اواخر سال 76 که اوایل بارداری ام بود و علوم پایه تمام شد، با انتقال همسرم موافقت کردند و توانستیم به مشهد برگردیم؛ هر چند باز هم غیبت همسر وجود داشت چراکه همزمان با انتقال به مشهد، دکترا قبول شده و دو روز در هفته باید به تهران می رفت و روزهای دیگر هم به عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه فردوسی مدام کلاس داشت. پسرم خرداد 77 متولد شد و فقط 10 روز تا شروع امتحانات فرصت داشتم، از طرفی چون نمی خواستم بچه شیرخشک بخورد، شب ها فقط دوساعت می توانستم بخوابم ولی خوشبختانه مادر بازنشست شده و جز شیردادن همه کارهای بچه را بر عهده گرفت. یکی از دوستان هم لطف می کرد شب ها تماس می گرفت و نکات مهم هر درس را خلاصه وار منتقل می کرد؛ این شد که با همه مشغله های بعد از تولد فرزند، باز هم معدلم الف ماند.»
اطفال؛ رشته ای پرزحمت اما جذاب
دکتر خداشناس پس از اتمام پزشکی عمومی در سال 81، به عنوان رییس مرکز بهداشت امام حسن مجتبی(ع) در خیابان مفتح خدمت طرح خود را پشت سر گذاشت و از انجا که نیاز و ضرورتی برای ورود به تخصص احساس نمی کرد، تا سال 85 در درمانگاه های سطح شهر مشغول کار شد اما با توجه به عدم رضایت و نیز اولویت داشتن رسیدگی به خانواده، این کار ادامه پیدا نکرد؛ «دوره عمومی با وجود اتفاقات متعددش سخت گذشته بود به همین خاطر دیگر به تخصص فکر نمی کردم و ترجیحم حضور بیشتر کنار خانواده بود اما بعد از تجربه کار درمانگاه ها و بزرگتر شدن پسرم، نظرم تغییر کرد و سال 86 بعد از یک سال مطالعه، آزمون تخصص دادم و با توجه به علاقه ام وارد تخصص اطفال شدم؛ اواخر دوره عمومی که در بخش کودکان بودم، خیلی برایم لذت بخش بود؛ شاید الان دانشجوها هنگام انتخاب، بیشتر دنبال آورده مادی هر رشته باشند اما من دنبال رضایتمندی بیشتر از شغلم بودم وگرنه اطفال جزو تخصص های کم درآمد و پرزحمت است. بچه ها انرژی مثبت بالایی دارند و صداقت و پاکی شان انسان را مجذوب می کند، ارتباط گرفتن با آن ها نیز آسانتر از بزرگترهاست. از طرفی کودکان درمان پذیری بالاتری دارند و درصد موفقیت درمان در ان ها بالاتر است که این هم به نوبه خود حس خوب اثرگذاری و مفیدبودن بیشتر برای پزشکشان ایجاد می کند؛ وقتی کودکی درمان می شود و به زندگی بر می گردد، گویا 70 سال به او زندگی بخشیده ایم و این بسیار هیجان انگیز است».
بچه ها به سختی از اینجا می روند
آن خاطره زیبای دوران کودکی و این انتخاب آگاهانه تخصص اطفال، دکتر خداشناس را به متخصصی متفاوت در حوزه خود تبدیل کرد که با تدابیر مختلف درصدد ایجاد فضایی جذاب و خاطره ای خوش برای مراجعان است؛ از دیوارها و وسایل رنگارنگ و جایزه های متنوع تا نمایش عروسک انگشتی و ...؛ همه چیز به نفع کودکان است. البته آن ها هم کم نمی گذارند و ریسه برگه های نقاشیشان در اتاق دکتر خداشناس، حاکی از قدردانیشان از این همه دغدغه و توجه اوست؛ «بچه ها باید با پزشکشان ارتباط خوبی برقرار کنند تا معاینه موفق صورت گیرد؛ به ویژه از 10 ماهگی که نسبت به غریبه ها حساس می شوند، سخت تر ارتباط می گیرند؛ به همین دلیل معمولا به جای روپوش سفید، مانتوی رنگی استفاده می کنم و حین معاینه، با آن ها مشغول بازی هستم. بعد از اینکه اجازه معاینه دادند، به انتخاب خودشان از جعبه جایزه، هدیه برمی دارند. به حدی این کار برایشان جالب است که برخی تا از در وارد می شوند، می گویند جایزه مان کجاست؟ در زمان انتظار پیش از ورود به اتاق هم در سالن می توانند نقاشی بکشند یا رنگ آمیزی کنند که معمولا من و خودشان را نقاشی می کنند. در مجموع با این تدابیر، مشکلی برای ارتباط با بچه ها ندارم، آن ها هم آنقدر فضای مطب را دوست دارند که به سختی آن را ترک می کنند سخت است و والدینشان می گویند برای دوباره برگشتن لحظهشماری می کنند».
دغدغه اصلاح فرهنگ ولو به قیمت بی اعتبارشدن
این فوق تخصص اطفال، فراتر از جذابیت های ظاهری، توجه ویژه ای نیز به نکات اخلاقی دارد؛ از پرهیز از درمانهای تهاجمی تا تاکید فراوان بر استفاده از شیر مادر؛ «با توجه به اینکه خودم مادر هستم، هم والدین را به خوبی درک و با آن ها همذاتپنداری می کنم، هم زبان بچه ها را می دانم و راحت همقدشان می شوم. برای درمان هم بر مبنای اصول اخلاقی پیش می روم؛ عقیده دارم که در روند درمان نباید به بیمار صدمه وارد شود ولو اینکه برخلاف میل و پسند خودش یا جامعه باشد. بیمار را مانند فرزند خودم می دانم؛ به عنوان مثال از آنجاکه حداقل تا دوسالگی، هرگونه تحریک دردناک، باعث تخریب سیناپس ها و اخلال در تکامل مغز کودک می شود، برای خونگیری یا تزریق، از خود می پرسم اگر فرزند خودت هم بود، این تجویز را داشتی؟ یا در بیماری های ویروسی که معمولا خودبه خود خوب می شوند، فورا آنتی بیوتیک و کورتون تجویز نمی کنم زیرا سیستم ایمنی را ضعیف و دوره بیماری را طولانی تر می کنند. این سبک درمانی هرچند به نفع بیمار و خانواده اش است، اما به مذاقشان خوش نمی آید چراکه فرهنگ جامعه، ویزیت خوب و مفید را، همراه با تجویز داروی زیاد و متنوع می شناسد؛ یادم هست برای طرح تخصص که در چناران مطب گرفته بودم، به خاطر همین باور غلط مردم، فقط ضرر کردم چون به منشی سپرده بودم هر کس به خاطر عدم دریافت دارو ناراضی بود، هزینه ویزیت را پس بگیرد و اغلب مردم پس می گرفتند. اما من باور دارم که در درازمدت این فرهنگ اصلاح شده و متوجه می شوند که به نفع خودشان است».
بیمار باید از پزشک راضی باشد
سبک خاص دکتر خداشناس صرفا به خود بیمار محدود نمی شود بلکه گستره ای وسیعتر دارد؛ گاهی که علاوه بر والدین، مادربزرگ و پدربزرگ یا سایر بستگان کودک هم به مطب می آیند، برای تک تکشان زمان می گذارد و پاسخ سوالاتشان را می دهد تا نگرانی شان رفع شود؛ علاوه بر این به فکر بیماران راه دور هم بوده و برای رسیدگی به سوالاتشان در اینستاگرام، تلگرام و ایتا صفحه ای ایجاد کرده است که روزانه دوسه ساعت از وقتش را می گیرد؛ «از اساتیدم یاد گرفته ام بیمار باید حس رضایت از پزشک داشته باشد (تا جایی که باعث ضرر و آسیب نشود) و این برایم خیلی مهم است به همین دلیل در مطب معمولا تعداد ویزیت ها کم اما مدت زمان هر یک و کیفیت، زیاد است».
چالش های رشته اطفال
رشته اطفال در کنار همه زیبایی ها و جذابیت ها، چالش هایی نیز به همراه دارد که دکتر خداشناس اینطور شرح می دهد: «فرد بالغ به راحتی می تواند از درد و مشکلش صحبت کند اما زبان بچه، گریه است بنابراین باید سر تا پا همه چیز را چک کنیم تا به تشخیص درست برسیم؛ حتی آن ها هم که بزرگتر و قادر به حرف زدن هستند، علایمشان غیراختصاصی است مثلا ممکن است بیماری ناشی از عفونت باشد ولی بیمار با علامت دل درد مراجعه کند. از این گذشته گاهی همراهان یا والدین بیمار انتظار غیرمنطقی دارند که البته از پایین بودن اطلاعاتشان نسبت به سیستم درمانی نشأت می گیرد؛ برای نمونه بیماری داشتم که دچار عفونت و به شدت بدحال بود ولی مادر اصرار داشت که من خسته شده ام، مرخصش کنید و با دیدن مخالفت من که به خاطر بدحالی فرزندش بود، این تصور برایش ایجاد شد که مخالفتم به علت نفع مالی است!».
جهاد در سه سنگر؛ سخت اما ممکن
بانوي برتر جشنواره ماهبانو سال 1402 در دانشگاه علوم پزشکي مشهد که سال 90 بلافاصله پس از اتمام تخصص، برای دومین بار مادر شد، در کنار اینکه در سنگر تحصیل و اشتغال، سنگ تمام گذاشته و سال 99 نیز فوق تخصص را به پایان رساند، از خانواده و رسالت مادری و همسری هم غافل نیست؛ «راهبری سه وظیفه مهم فرزندپروری، خانه داری و اشتغال خارج از منزل، دشوار اما با برنامه ریزی و مدیریت زمان، ممکن است؛ از آنجاکه رسیدگی به خانواده و فرزندان برایم اولویت دارد، با اینکه هنگام بازگشت از محل کار، از لحاظ جسمی و روحی به شدت خسته هستم، برای اعضای خانواده زمان می گذارم و بعد از دورهمی و صرف غذا که بقیه در حال استراحت هستند، سراغ کارهای منزل می روم».
کارنامه پژوهشی
او که حالا از دانشیاران دانشگاه علوم پزشکی مشهد است، کتاب های «راهنمای زردی نوزادان»، «شروع غذای کمکی کودکان» و «مبانی عصب شناسی حرکت انسان» را با همراهی پسر و همسر خود نگاشته و در نگارش کتاب های «ورزش در بیماری های شایع کودکان»، «بیماری های تنفسی کودکان»، «رشد جسمانی» و «بررسی پیامدهای بیماری کرونا» نیز مشارکت داشته است. همچنین ترجمه کتاب های «بیماری های نوزدان» نلسون و «مبانی طب نوزادی پیرامون تولد»، 52 مقاله، 72 طرح و حدود سی پایان نامه، از دیگر فعالیت های پژوهشی این پزشک متخصص است که سال 1402 جزو پژوهشگران برتر گروه کودکان در جشنواره پژوهش و فناوري دانشکده پزشکي قرار گرفت.
از اُفت جایگاه اجتماعی پزشکی تا افزایش ظرفیت جذب/ تنها مرکز ارجاعی بیماران قلبی در شرق کشور، نیازمند یاری خیّرین
دکتر خداشناس با تجربه 12سال تدریس در دانشگاه علوم پزشکی مشهد، از ارتباط با نسل جوان و نشاط و سرزندگیشان ابراز خرسندی می کند اما از کاهش انگیزه شان که علل متعددی دارد، دلگیر و متأسف است. او یکی از دلایل این بی انگیزگی را اُفت ارزش و جایگاه اجتماعی رشته پزشکی در جامعه می داند و معتقد است: «پزشکی قبلا بین مردم جایگاه و قداستی داشت ولی الان اینطور نیست و اعتماد بین بیمار و پزشک خدشه دار شده است. در حوزه درمان نیز یکی از چالش های جدی، افزایش ظرفیت پذیرش رشته پزشکی بدون تقویت زیرساخت ها و امکانات است که خصوصا در بیمارستان امام رضا(ع) موجب شده است ابزارهای موردنیاز را یا خیّرین تأمین کنند یا خود ما پزشکان چراکه دیدن شدت نیاز بیماران و ناتوانی بیمارستان در پاسخ به نیازشان برایمان قابل تحمل نیست؛ نمی شود دست روی دست گذاشت تا بیمار از دست برود اما در عین حال این شیوه تأمین، همیشگی و پایدار نیست؛ این در حالی است که بخش NICU بیمارستان امام رضا(ع)، تنها مرکز ارجاعی بیماران قلبی در شرق کشور به شمار می رود».
اگر همه برویم چه کسی بسازد؟
«تا به حال اصلا فکرش را نکرده ام»؛ فوق تخصص اطفال بیمارستان امام رضا(ع) این جمله را در پاسخ سوالم پیرامون امکان مهاجرتش می گوید و اضافه می کند: «برای مهاجرت پیشنهاد زیاد داشته ام ولی حتی فکرش را هم نمی توانم بکنم؛ رفته ها هم پشیمان هستند. اعتقادم دارم و همیشه به دانشجویان می گویم که کم و کاستیها را خودمان باید جبران کنیم؛ اگر همه برویم چه کسی می خواهد بسازد؟ اینجا هر چقدر هم سخت بگذرد، وطنمان است و برای خودمان کار می کنیم اما خارج از این خاک، هرجا که باشد شهروند درجه2 محسوب می شویم و برای اجنبی کار می کنیم». از نگاه او یکی از علل بالاگرفتن تب مهاجرت خصوصا در رشته های پزشکی، این است که دانشجویان با مقایسه نادرست درامد پزشکان در ایران و کشورهای دیگر، فکر می کنند آینده روشن و مناسبی در انتظارشان نیست.
چکاب را جدی بگیرید
دکتر خداشناس که بنا به توصیه بزرگان دین نسبت به نشر علم و دانش، از خدمت به محرومین در قالب جلسات آموزشی رایگان (پیرامون مسائل کودکان) برای پرسنل بهداشت و درمان یا والدین در مناطق محروم استان غافل نیست، از والدین می خواهد باتوجه به اهمیت حیاتی تشخیص به موقع بیماری ها، دست کم تا دوسالگی چکاب فرزندانشان را جدی بگیرند (تا شش ماهگی، هرماه یک بار، شش ماه تا یکسالگی هر دوماه یک بار و پس از آن تا ورود به دبستان، هر سه ماه یک بار). او همچنین توصیه می کند والدین برای درمان بیماری فرزندان از منابع اینترنتی نامعتبر یا تجارب بزرگترها (که ارزشمند است ولی قابل تعمیم برای همه نیست) پرهیز و فقط به متخصص مراجعه کنند تا هم فرزندشان آسیب نبیند و هم روند درمان دچار مشکل نشود.
نجات از 90درصد ریسک
رییس سابق بخش مراقبت های ویژه کودکان بیمارستان قائم(عج) در پایان برایمان از تلخ و شیرین حیطه کاری اش می گوید؛ از نوزادان نارسی که در اوج نگرانی والدین، زنده می مانند و بزرگ می شوند تا بیمارانی که با تمام وجود برایشان مایه می گذارد اما از دست می روند؛ «نوزادان نارس زیر یک کیلوگرم معمولا تکامل خوبی ندارند و اگر هم زنده بمانند، عقب مانده می شوند اما همین چهارماه پیش در بیمارستان امام رضا(ع)، نوزادی 32 هفته ای داشتیم که فاقد شریان ریه بود و از شدت تنگی نفس رنگش سیاه شده بود. از متخصص قلب مشاوره گرفتیم، معلوم شد یک بیماری نادر است که تاکنون در ایران سابقه نداشته و جراحی اش 90درصد ریسک دارد. با این حال چون تنها شانس فرزندداری والدینش بود و آن ها با اینکه زیر سی سال داشتند دیگر امکان فرزندآوری ولو با شیوه های لقاح آزمایشگاهی را نداشتند، رضایت دادند و شکر خدا عمل با موفقیت انجام شد و حالا آقاابوالفضل چهار ماهه و یک نوزاد با رشد طبیعی است. در مواردی هم که بیمار با وجود همه تلاش ها از دست می رود، به اندازه مادرش ناراحت می شوم، خصوصا وقتی نوزاد نارس باشد چون بیش از مادرش من با او در تماس بودم؛ برای همین برخی مادرها معتقدند من مادر اول فرزندشان هستم».