اساتيد ما در عمل، درس اخلاق ميدادند
اينها بخشي از سخنان پيشکسوت علم سمشناسي ايران در گفتوگو با وبداست که نکاتي را در باب اهميت اخلاق پزشکي يادآور شده و تأکيد ميکند: اينقدر از نظر تئوري، درس يا گروه اخلاق پزشکي تشکيل دادهايم و مباني تئوري را زياد بگوييم، شايد خيلي چارهساز نباشد. در گذشته به اين معنا، درس اخلاق پزشکي نداشتيم اما اساتيد ضمن کار در عمل درس اخلاق ميدادند.
پروفسور مهدي بلاليمود در گفتوگو با خبرنگار وبدا با بيان خاطرهاي اظهار ميکند: سال اول دانشجويي در صف اتوبوس ايستاده بودم که ناگهان مردم مرا راهنمايي کردند که "مگر تو دانشجو نيستي، دانشجوها خارج نوبت سوار ميشوند"؛ وقتي سوار شدم، دو ريال بابت کرايه دادم که اين بار هم راننده تذکر داد قيمت بليت براي دانشجويان يک ريال است و يک ريال ديگر را بازگرداند. اين درحالي بود که هنگام سفر و جابجايي بينشهري نيز دانشجويان خارج نوبت و با بليت نيمبها سوار قطار ميشدند!
پروفسور بلالي تصريح ميکند: وقتي چنين اعتبار و ارزشي به يک دانشجو داده ميشد، مردم هم اين اعتبار را قائل ميشدند تا آنجاکه مرا از ته صف به جلو برده و خارج نوبت سوار اتوبوس کردند!
در گذشته همه ما با عشق پزشکي ميخوانديم
وي ادامه ميدهد: در نمونهاي ديگر به خاطر دارم که روزي براي خريد بلوز به خيايان لالهزار تهران رفتم. بلوزي که انتخاب کردم 30ريال قيمت داشت که کمي براي من سنگين بود! فروشنده اين موضوع را متوجه شد و گفت: "شما دانشجو هستين؟"، گفتم: بله! گفت:" چه رشتهاي؟"، گفتم: پزشکي!، گفت: "چون قرار است به اين مردم و مملکت خدمت کني، مهمان من باش و اين هديه را از من بپذير!"؛ از لطفش خجالت کشيدم و سه تومان قيمت بلوز را پرداخت کردم که در نهايت فروشنده با اصرار يک تومان به من پس داد!
اين استاد دانشگاه علومپزشکي مشهد ميگويد: اين قبيل رفتارها که در جامعه کم هم نبود، اعتبار و اعتمادي به دانشجوي پزشکي ميداد که به هيچوجه به فکر کار خطا و غيراخلاقي نميافتاد و برعکس همواره بدنبال خدمت و تحصيل علم بود!در گذشته همه ما با عشق پزشکي ميخوانديم و با همه وجود عاشق اين حرفه بوديم و تمام تلاش خود را براي مقدس ماندن طبابت صورت ميداديم؛ به معناي واقعي دانشجو و پي علم بوديم و همواره از اساتيد خويش راهنمايي گرفته و سعي ميکرديم اصطلاحات پزشکي را به زبانهاي انگليسي و فرانسوي از آنها ياد بگيريم که متأسفانه به تدريج اين حال و هوا کمرنگ شد.
درسي که از استاد گوش و حلق و بيني گرفتم
وي در ادامه خاطراتش اظهار ميکند: سال اول پزشکي در علومپزشکي تهران بودم که پدرم بخاطر سنگيني گوشهايش به من مراجعه کرد. او را نزد يکي از اساتيد گوش و حلق و بيني بردم که وقتي متوجه شد دانشجوي پزشکي هستم، گفت: "همکار آينده ما ميشوي!" و بنابر اين ويزيت را بازگرداند و ضمن شستوشوي گوشهاي پدر، حتي از داروهاي نمونه موجود در مطبش نيز به او داد!
اين درحالي بود که پدرم احساس دين ميکرد و از اين که آقاي دکتر ويزيت نگرفته بودند، ناراحت بود و به همين دليل گفت که به عنوان سپاسگزاري، براي دکتر، زعفران ببرم. وقتي اين هديه را از طرف پدر براي ايشان بردم، به هيچوجه قبول نميکردند و گفتند که من ويزيت نگرفتم که تو هديه براي من بياوري!، اما من با اصرار گفتم اين زعفران براي ملک پدرم هست و اگر قبول نکنيد، ناراحت ميشود! اينجا بود که من براي اولين بار فهميدم که پزشکي براي پول درآوردن و زراندوزي نيست و درس اخلاق از اين استاد گرفتم!
پروفسور بلالي خاطرنشان ميکند: هنگامي که انترن دانشکده بودم و با يکي از اساتيد تز داشتم؛ ايشان گفتند پسوند نامخانوادگي تو "مود" هست، با فرش معروف بلالي مود ارتباطي داريد؟، گفتم: بله، پدرم توليدي فرش دستي دارد!، گفت: امکان دارد يکي از فرشهاي مود را براي من سفارش دهي؟، در نهايت موضوع را به پدر گفتم و فرش را براي استاد تهيه و فرستادند و گفت اول که حساب نکن اما اگر تأکيد داشتند، 2800تومان بيشتر نگير؛ يعني قيمت تمامشده فرش بدون سود! اما استاد روز بعد، يک چک 3500توماني به من دادند که پدرم گفت: اين مبلغ زياد است و قبول نکرد و عنوان کرد حتي با سود 7درصد هم نهايت سه هزار تومان ميشود! وقتي مجدد نزد استاد بازگشتم، او گفت: من قيمت اين فرش را از يک خبره و کارشناس گرفتم و از نظر من 3500تومان است، به پدرت بگو که بقيه را صرف امور خيريه کند!
اين پژوهشگر اذعان ميکند: اين مسائل اخلاقي که اين قبيل پدرها و اساتيد با رفتار و گفتارشان به ما ميدادند و اگر قسم حضرت عباس(ع) ميخوردند، امکان نداشت که دروغ در آن باشد، موجب ميشد که من و امثال من پي ماديات نرويم و در آن زمان دانشجويان با عشق رشته تخصصي خود را انتخاب ميکردند و هرگز به فکر ثروتاندوزي نبودند و اتفاقا در حد معقول هم زندگي خوب داشتيم.
امروزه همه بدنبال رشتههاي لوکس و سوپرلوکس راه افتادهاند
وي ميگويد: چند روز پيش يکي از دانشجويان من که اکنون استاد شده، به من گفت: استاد در شأن شما نيست که 206سوار شويد!، من به او پاسخ دادم که عزيز من پز من به مغزم هست نه ماشينم!ضمن اين که اين ماشين براي من با توجه به کوچک بودنش بهترين است!
اين استاد در عين حال خاطرنشان ميکند: ما نبايد پزشکان جوانمان را محکوم کنيم، بايد از خودمان شروع کنيم و اگر درست رفتار کنيم، درس اخلاق را بدرستي دادهايم و آنوقت ميتوانيم مدعي شويم!