دکتر محمدعلی گرایلی متولد ۱۳۲۷ در یکی از روستاهای علی آباد گرگان، رئیس اسبق دانشکده دندانپزشکی مشهد و استاد پیشکسوت در رشته جراحی فک و صورت، از جمله شخصیت های متعهد و باسابقهی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است که طی سال ها تلاش بی وقفه، خدمات شایانی را در حوزه های مختلف آموزشی، درمانی و مدیریتی، به خانواده بزرگ دانشگاهیان و عموم جامعه ارائه نموده و با این نگاه زیبا که " خدمت به بیماران، در راستای خدمت و جلب رضایت امام زمان (عج) است "، همچنان به کار طبابت؛ با رعایت حال بیماران کم بضاعت مشغول است.
دکتر گرایلی که در سال های مُشرف به پیروزی انقلاب اسلامی، جزو شخصیت های مبارز علیه رژیم پهلوی بوده و در این مسیر تا پای حکم اعدام نیز پیش رفته است، از نخستین سال های آغاز جنگ تحمیلی، در سنگر خدمت رسانی به مجروحین؛ ابتدا در تهران و سپس در مشهد قرار می گیرد و افراد مجروحی را درمان می کند که بعضاً به دلیل انباشتگی کِرم در صورت و بدنشان حتی پرستاران حاضر به کمک کردن به آنها نیستند و پس از پایان جنگ نیز تلاش و همت مستمر وی، بر تقویت پایه های آموزش، درمان و.... در دانشکده دندانپزشکی مشهد متمرکز می شود.
در ادامه، گفتگوی وب دا با این استاد و چهره ماندگار دانشکده دندانپزشکی مشهد را می خوانید: " من در سال 1327 در یکی از روستاهای علی آباد گرگان متولد شدم، سه سال اول تحصیلات ابتدایی را در روستایی نزدیک به روستای خودمان گذراندم و از کلاس چهارم تا نهم دبیرستان را در علی آباد گرگان تحصیل کردم. کلاس نهم که به پایان رسید، پدرم به من گفتند: پسرم آیا میخواهی ازدواج کنی یا ادامه تحصیل بدهی؟ و من گفتم که قصد ادامه تحصیل دارم، ایشان گفتند پس برای ادامه تحصیل آموزش و پرورش گرگان ضعیف است و بهتر است به شاهرود بروی چون آموزش و پرورش آن شهر به نسبت گرگان بهتر است، من پذیرفتم و کلاس دهم و یازدهم را به شاهرود رفتم. ضمناً در مدرسه شاهرود ورزش قهرمانی کشتی را هم به سفارش معلم ورزش مان انجام می دادم که پدرم با این موضوع مخالفت کرد و گفت: من شما را برای تحصیل به شاهرود فرستادم نه برای ورزشکارشدن، بنابراین از من خواست که از شاهرود به تهران بروم و من بدون هیچ مخالفتی اطاعت امر کردم.
در تهران دبیرستانهای البرز ، علوی ، جعفری و آذر جز بهترین مدارس تهران بودند، من برای ثبت نام به دبیرستان البرز رفتم اما در آنجا من را نپذیرفتند، چون یک نمره صفر در کارنامه من بود! این نمره صفر به این علت بود که معلم ورزش از من خواسته بود بروم به سمنان برای مسابقات کشتی و من نپذیرفتم و ایشان هم نمره صفر به من دادند. البته بقیه دبیرستانها همگی من را پذیرفتند چون تمام نمرات من غیر از نمره ورزش ۱۹ و ۲۰ بود. مسوولان دبیرستان جعفری که شعبه دبیرستان علوی بود من را ثبت نام کردند و به خاطر دارم که در ترم اول تقریباً همه نمرات من در سطح خیلی پایینی بود، چون تفاوت سطح دبیرستانهای شاهرود و تهران بسیار زیاد بود و در تهران مدارس سطح بالایی داشتند. خوشبختانه در ثلث دوم نمراتم کمی بهتر شد و در ثلث سوم به عنوان شاگرد دوم معرفی شدم . بالاخره دوره دبیرستان هم در تهران به پایان رسید و من پس از شرکت در کنکور وارد دانشکده دندانپزشکی مشهد شدم.
تحصیلات دوره دندانپزشکی از سال 50 آغاز و در سال 56 به اتمام رسید. در آن سالها کنکور در دانشکدههای مختلف مستقیم برگزار میشد و من همزمان اهواز ، تبریز ، شیراز و اصفهان در رشته پزشکی قبول شدم اما تهران قبول نشدم و چون تهران قبول نشدم عصبانی بودم و دانشگاه هم نرفتم؛ البته می دانم که اشتباه کردم.
سال بعد مجدداً کنکور شرکت کردم و این بار هم در شهرهای مختلفی پزشکی را قبول شدم؛ البته به جز تهران که عمداً آن را انتخاب نکرده بودم. با توجه به اینکه در آن زمان برای ورود به رشته پزشکی دانشجویان باید ابتدا علوم پایه را میگذراندند و من درست در همان سال بیمار شدم و زخم روده گرفتم، متاسفانه نتوانستم به خوبی درس بخوانم و آزمون را شرکت کنم، در نتیجه نمره دندانپزشکی را آوردم و در دانشکده دندانپزشکی دانشجو شدم.
در سال 1356 که فارغ التحصیل رشته دندان شدم، به اصفهان رفتم و در بیمارستان امین به عنوان استاد جراحی مشغول به کار شدم، اما پس از ۸ ماه که در آنجا فعالیت داشتم احساس کردم که نمیتوانم دوری خانواده را تحمل کنم لذا استعفا دادم و آمدم به مشهد. در مشهد آقای دکتر شرمین از اساتید بزرگی که در انگلستان تحصیل کرده بود، وقتی شنید که من از اصفهان آمدهام بسیار خوشحال شد و فردی را به دنبال من فرستاد، من ابتدا نپذیرفتم و گفتم که قصد دارم مطب باز کنم، اما ایشان نپذیرفت و اصرار کرد که به دانشکده بروم و در نهایت من به عنوان مربی در دانشکده دندان مشهد مشغول به کار شدم.
چند ماهی که از مربیگری من در دانشکده گذشت، به مسوولان اعلام کردم که میخواهم آسیستان شوم. مسئول آموزش آن زمان آقای دکتر نوروزی نپذیرفتند و گفتند نمیشود! شما باید به عنوان مربی در بخش کار کنید، چون ما مربی و استاد نداریم. من با دکتر عارفی که وزیر بهداشت و درمان بود تماس گرفتم و با ایشان مسئله را مطرح کردم، ایشان حرف مرا تایید کردند و گفتند که میتوانید دوره آسیستانی را شروع کنید. من در مشهد این دوره را به مدت دو سال شروع کردم اما کسی نبود که به من آموزش دهد چون دکتر فرشید بازنشسته شده بود، دکتر شرمین ام اس داشتند و... من این موضوع را به تهران اعلام کردم و آنها گفتند میتوانی برای ادامه تحصیل به تهران بیایی و چون هم سابقه تدریس داشتم و هم جراحیهای مینور را خیلی خوب بلد بودم به دانشگاه شهید بهشتی رفتم و با اساتید مشغول به کار شدم، اما دوره دو ساله تخصص من شد ۶ سال که دلیلش هم شروع جنگ تحمیلی بود و در تهران به من گفتند که اکنون بار درمان اینجا بر دوش شماست و اگر بروید چه کسی میخواهد این بیماران را عمل کند؟ بنابراین ما را نگه داشتند و دو سال تحصیل ما ۶ سال طول کشید. این را هم خدمت شما عرض کنم که مجروحین جنگ آن زمان به مشهد هم می آمدند.
ما دو استاد در مشهد داشتیم به نام ابوالقاسم رحیمی که واقعا مرد شایستهای بود و دکتر بهروز ابراهیمی که این دو بزرگوار در استخدام دانشکده دندان بودند و ما این دو نفر را مامور به خدمت کردیم در بیمارستان قائم (عج) مشهد، من وقتی دیدم که مجروحین به اینجا میآیند از این دو بزرگوار خواستم که به دانشکده دندان بیایند. ایشان برای آمدن 3 شرط گذاشتند اول اینکه بیمارستان کنار دانشکده را تاسیس کنیم، دوم اینکه یک بخش جراحی فک و صورت در بیمارستان قائم(عج) بسازیم و سوم اینکه یک دفیبریلاتور بخریم. من گفتم دو شرط اول را میتوانم انجام دهم اما دفیبریلاتور را چطور خریداری کنم؟ اصلاً برای چه این دستگاه را میخواهید؟! گفتند اگر این بیماران حین عمل اَرست کنند ما باید چه کنیم؟ حرفشان به نظر منطقی بود... با توجه به اینکه من رئیس دانشکده بودم، به رییس بخش حسابداری دانشکده اعلام کردم که میخواهم بیمارستان دانشکده را راه اندازی کنم ایشان گفت با کدام بودجه؟ گفتم از طریق بند ۱۳ ... رستمی با تعجب گفت: اما بند ۱۳ پول میخواهد که ما نداریم، گفتم من برای شما جور میکنم! فقط شما باید فردا با من بیایی به دانشگاه، پشت در اتاق آقای حبیبی که ذیحساب دانشگاه است من با شما یک دعوای زرگری میکنم و شما هم فقط بگو که آقای حبیبی پول نمیدهد! ما رفتیم به دانشگاه و پشت در اتاق آقای حبیبی شروع کردیم به دعوا کردن. آقای دکتر حبیبی که صدای ما را شنیده بود با عجله بیرون آمد و پرسید چه اتفاقی افتاده و من عنوان کردم که ما پول نیاز داریم، بیماران ما از بین میروند چون امکانات و تجهیزات و فضا نداریم. دکتر حبیبی قول داد که هزینه ساخت بیمارستان را تقبل میکند اما من گفتم که باید هزینه خرید دستگاه دفیبریلاتور راهم پرداخت کند، آقای حبیبی گفت این دستگاه در ایران موجود نیست! گفتم چرا یک عدد از آن در بندرعباس هست، ایشان ادامه داد: ما پول این دستگاه را نداریم. گفتم مشکلی نیست من آن را میخرم و شما پول آن را بعداً ( دو سه سال بعد) به ما پرداخت کنید، ایشان موافقت کردند و من به آقای رستمی رییس حسابداری دانشکده گفتم که دستگاه دفیبریلاتور باید ظرف امروز که یکشنبه است تا روز پنجشنبه در مشهد باشد؛ در غیر این صورت شما باید خود را به کارگزینی معرفی کنید!! و به این ترتیب روز پنجشنبه دستگاه دفیبریلاتور در دانشکده دندان بود.
به دکتر علوی زاده و مرحوم دکتر رحیمی و دکتر ابراهیمی اطلاع دادم که به دانشکده بیایند و به آنها گفتم که دستگاهی که خواسته بودید فراهم شد، آنها گفتند: خوب فضای بیمارستان چه؟ گفتم برویم بیمارستان و ببینیم چه خبر است؟ رفتیم به بیمارستان.. بیمارستانی که تقریبا مخروبه بود و تمام فضای آن را گرد و خاک پر کرده بود. بلافاصله آقای نیک پسند و یکی دیگر از کارکنان را که در واقع بازوهای من بودند صدا کردم و گفتم که امروز تا عصر باید این بیمارستان مثل آینه برق بزند! آنها تمام نیروهای خدماتی را بسیج کردند و واقعاً توانستند تا عصر آن بیمارستان مخروبه را کاملاً تمیز کنند. از بچههای بخش جراحی هم خواستم که وسایل جراحی را یک به یک تمیز و ضدعفونی کنند. به این ترتیب بیمارستان برای حضور آقایان آماده شد و دکتر علوی زاده و مرحوم دکتر رحیمی و دکتر ابراهیمی از روز بعد آمدند و بیمارستان کار خود را آغاز کرد. دانشجویان هم آمدند و از این فضا استفاده کردند. دو آسیستان هم گرفتم؛ آقای دکتر حسین پور خرازی و دکتر بابازاده که این دو نفر واقعاً فعال و بازوهای من بودند، چون هم در کار ریاست خدمت میکردند و هم در کار جراحی و بعد هم آسیستانهای دیگری گرفتیم. بخاطر دارم که در آن زمان از تهران به ما اعلام کردند که شما حتی یک آسیستان را هم نمیتوانید داشته باشید؛ چون یک نفر متخصص هستید، اما من کوتاه نیامدم و با وزیر وقت آموزش پزشکی تماس گرفتم و این مسئله را با ایشان مطرح کردم. وزیر آموزش پزشکی آن زمان که آقای نجفی نامی بودند، حرف من را پذیرفتند و گفتند دست مریزاد! ما پشت شما هستیم، شما آسیستان ها را بگیرید و ما از آسیستانها را یک به یک گرفتیم و تربیت کردیم و اکنون در نقاط مختلف کشور مشغول به کار هستند.
دکتر گرایلی که در سال های جنگ هم پای کادر درمان کشور به مجروحین جنگی خدمات زیادی را ارائه کرده است در این خصوص نیز اظهار می کند: " برخی مجروحین جنگی چون از جبهه تخلیه شده و به بخش آمده بودند، گاهی در صورت آنها و بدنشان کرم دیده میشد و پرسنل پرستاری که اغلب خانم بودند، این مجروحان را که میدیدند مشمئز میشدند و آنها را تمیز و پانسمان نمیکردند. اما من کرمها را یکی یکی با پنس میگرفتم و با بتادین صورت و بدن مجروحین را شستشو میدادم و یک هفته تا ۱۰ روز بعد که لایه جدید پوست رشد میکرد، آنها را میبردم به اتاق عمل و عمل میکردم و بعد هم ترخیص میشدند، الان که این مجروحین بعد از سالها من را میبینند می آیند جلو مرا بغل میکنند و میبوسند و یادآوری میکنند که ما همان مجروحینی بودیم که صورتمان کرم کرده بود و شما ما را درمان کردید.
استاد فرهیخته دانشکده دندان در خصوص انگیزه خود برای انجام این خدمات ارزشمند نیز اینچنین می گوید: " من همیشه و همه جا سعی کردم هر کاری که میکنم به نیت امام زمان (عج) باشد، حتی در مطب که مریض میبینم... اولاً با بیماران صحبت پول به هیچ وجه نمیکنم و مریض را معاینه میکنم؛ با این نگاه که باید این مریض درمان شود نه این که چقدر باید پول بگیرم. به منشی خود هم گفته ام که به هیچ عنوان درباره پول با بیماران صحبت نمیکنید. حتی مریضی که خودش صحبت پول میکند، معمولاً یک دعوای زرگری با او دارم و تذکر میدهم که اگر صحبت پول میخواهید داشته باشید به مطب من نیایید. بنابراین مریض را میفرستم بیمارستان و کار او انجام میشود و بیمارستان هم سهم خود را برمیدارد... گاهی بیماران میآیند و میپرسند که آقای دکتر پس سهم شما چه ؟من میگویم برو و هر وقت به هر میزان که استطاعت داشتی بیا پرداخت کن. هنوز هم در مطب من روال همین است. به پسرم (محمد) که استاد جراحی لثه است هم گفتهام که هیچ وقت به خاطر پول کار نکن، چون پول چرک کف دست است و بعد از هزار سال که از دنیا بروی، نمیتوانی این پول را با خود ببری اما اگر به این مردم خدمت کنی با دستی که پر از خدمات است به آن دنیا میروی.
دکتر گرایلی از دوران مبارزات خود علیه رژیم پهلوی هم روایتی شنیدنی دارد؛ روایتی که از یک بازجویی حساس توسط سرهنگ شیخانی رئیس ساواک شرق کشور آغاز میشود و در نهایت به معدوم سازی دو پرونده مهم از سوابق اقدامات ضد پهلوی استاد و نجات وی از حکم قطعی اعدام می رسد و استاد گرایلی این اتفاق بزرگ را جز به لطف و عنایت و کمک امام زمان (عج) نمی داند.
این استاد و پزشک متعهد دانشکده دندان مشهد، به برکت تلاش ها و خدمات ارزشمندی که در طول سالهای دراز در حوزه های مختلف آموزش و درمان و... داشته، دیرگاهی است که توفیق پوشیدن لباس خادمی و ارائه خدمت به میهمانان بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) را نیز یافته و بارها شاهد شفایافتن بیمارانی در این فضای سراسر معنویت بوده که از نگاه وی به عنوان یک پزشک، چیزی جز معجزه نمیتواند نامیده شود.
دکتر گرایلی در طول سالهایی که برای تکمیل تحصیلات خود به هلند سفر می کند پیشنهاداتی را برای ماندن و کار در آنجا هم دریافت می کند، اما تعلق خاطر ایشان به امام رضاجان (ع) ( اصطلاحی که دکتر گرایلی به کار می برد ) سبب بازگشت وی به میهن و ماندن در شهر مقدس مشهد میشود.
این استاد پیشکسوت از دانشجویان و اساتید جوان نیز درخواست می کند که موطن خود را ترک نکنند و معتقد است که خدمت کردن جز در میهن و برای هموطن خود به مثابه آب در هاون کوبیدن است.